جدول جو
جدول جو

معنی داش دیمه - جستجوی لغت در جدول جو

داش دیمه
(دُ مَ / مِ)
پرتاب. بادوام. (جامه). داش دگمه. رجوع به داش دگمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دُ مَ / مِ)
مرکب از چیز + ی، شی ٔ، کمی، قدری، مقداری، و چون با عدد بکار رود مترادف با عدد مجهول ’اند’ افتد، یعنی مبلغ یا مقدار یا مقداری بیشتر: کوه قارن ناحیتی است که مر او را ده هزار و چیزی ده است، (حدود العالم)، گفت دهاقین را سخنان حکمت باشد ما را از آن چیزی بگوی، (تاریخ سیستان)،
- چیزی شدن، عنوانی یافتن، موجودیت یافتن، اهمیت و اعتبار گرفتن:
هیچکس از پیش خود چیزی نشد
هیچ آهن خنجر تیزی نشد
هیچ حلوائی نشد استادکار
تا که شاگرد شکرریزی نشد،
؟
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
چیزی که باو داغ رسیده باشد مانند متاع آب دیده. (آنندراج). لکه دار. داغدار. تباهی دیده و زیان رسیده باشد. (ناظم الاطباء) ، داغ خورده. بداغ، فرزندمرده. مصاب بمرگ عزیزی یا فرزندی یا خویش نزدیک. بمصیبت مرگ فرزند و کسان نزدیک گرفتار آمده.
- مادری داغ دیده، فرزندمرده.
- دلی داغ دیده، دردمند.
، مصیبت رسیده. دردمند:
ما را مبر بباغ که از سیر لاله زار
یک داغ صدهزار شود داغ دیده را.
صائب.
در چشم داغ دیدۀ صائب درین بهار
هر لاله ای بکاسۀ پرخون برابرست.
صائب.
رخسار تست لالۀ بی داغ این چمن
این لاله های باغ همه داغ دیده اند.
صائب
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ مَ)
دهی است از دهستان ایتوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد در 18هزارگزی شمال نورآباد و 11هزارگزی خاور راه خرم آباد به کرمانشاه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از داغ دیده
تصویر داغ دیده
کسی که بسبب فوت خویشاوندی نزدیک غصه دار شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغ دیده
تصویر داغ دیده
((دِ))
مصیبت زده
فرهنگ فارسی معین
کومه روی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
لبه ی تیز و برنده ی داس
فرهنگ گویش مازندرانی